قول و قرار با پسرم
- امروز هشت اسفند سال نود و شش و یک عصر زمستانی...
اگر تو نبودی پیشم امروز هم جزو روزای دلگیر و غم افزای من بود... ولی خدا تو را به من هدیه داده تا در چنین روزی خیلی خوشحال باشم. خدایا شکرت
الان دو ساعتیه که تو خوابیدی و من این وبلاگ را برات ثبت کردم. نیم ساعت پیش چشماتو باز کردی و با دیدن من بهم خندیدی و دستمو گرفتیو دوباره اروم خوابیدی. عاشقتم عزیزم که انقدر زندگیمو شیرن کردی
منم بهت قول میدم تا زنده باشم خاطرات شیرین زندگیمونو ثبت کنم عشقمممممم